تو نیز دعوتی . بیا ...

آری اینجا خاکش طلاست
نشینده ایی که روایتگر چه زیبا می سرود ؟
آری می سرود : طلائیه عجب طلائیه...
مرحوم
ضابط را میگویم ...
تو
نیز کفش ها را از پای دلت برکن و وارد شو . یاران همگی تو را می خوانند ...
آری
با توام ، با خودت...
مراسم
آشتی کنان است بیا ...
قرار
است خوبان این سرزمین را واسطه آشتی کنان قرار دهیم .
تو
نیز دعوتی .
بیا
...
رد
پای دل : یا زهـــــرا ...
آن روز یک کوچه بود ُ یک صورت ِ کبود ِ تو ...
امــــروز به خون ِ خود
کبــــود می کنیم تمام ِ کوچه های شهر را ...
تا انتقام ِ کبودی ِ صورتتــــ را بگــــیریم مــ ــــادر ...
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 16:23 توسط پلاک
|
بسم رب الشهدا و الصدیقین