مردان خاکی از این دیار رفتند و چه زود هم رفتند ، اما کوله پشتی آن ها بر زمین خاکی مانده است . نمی دانم چرا سنگینی آن را بر دوش خود احساس نمی کنم ؟ اصلا کوله پشتی را نمی بینم چه رسد به ... . امانت سنگینی بر دوشمان گذاشتید .

 قرن ها زمین انتظار مردانی این چنین را می کشید تا بیایند وکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ساز ظهور باشند , آن مردان آمدند و رفتند . فقط من و تو ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم . حال سالها  از آن روزگار گذشته ...

شهدا ! خودتان دوری یاران و رفقایتان را تحمل نکردید و رفتید . من فقط این سخن خودتان را می نویسم « کربلا رفتن خون می خواهد »

رد پای دل : شهدا ! داریم به سویتان می آییم ، با دستی پر از تهی ... 

اما با دلی پر از امید ... 

دریابیدمان ...