راه ناتمام
آن روز
بگشوده بال و پر
با سر به سوی وادی خون رفتی
گفتی:
دیگر به خانه باز نمیگردم
امروز من به پای خودم رفتم
فردا
شاید مرا به شهر بیارند
بر روی دستها
اما
حتی تو را به شهر نیاوردند
گفتند:
چیزی از او به جای نمانده است
جز راه ناتمام
قیصر امین پور
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 0:1 توسط پلاک
|
بسم رب الشهدا و الصدیقین