آن روز

بگشوده بال و پر

با سر به سوی وادی خون رفتی

گفتی:

دیگر به خانه باز نمی‏گردم

امروز من به پای خودم رفتم

فردا

شاید مرا به شهر بیارند

بر روی دست‏ها

اما

حتی تو را به شهر نیاوردند

گفتند:

چیزی از او به جای نمانده است

جز راه ناتمام

قیصر امین پور